همان طوری که اصل موضوع یعنی مرگ، ناگهانی و بدون اطلاع قبلی به سراغ انسانها میآید، ما هم بدون مقدمه میرویم سر اصل مطلب و آن اینکه «مرگ» و موضوعات مرتبط با آن مانند «کفن»، «قبر»، «دفن» و... از مواردی است که در سرنوشت انسانها تقدیر شده است. در این میان اشخاصی هستند که کار روزمره آنها، سر و کار داشتن با این مفاهیم و موضوعات است. سوژه مورد نظر ما «محمد برزُویی» ۴۳ ساله، اهل اندیمشک استان خوزستان است. او یکی از متصدیان «دفن» در دفتر آرامستانهای حرم مطهر رضوی بوده و حدود۱۲ سال است در این دفتر و در این کار مشغول فعالیت است. شنیدن صحبتهای بیریا و متواضعانه او برایمان خالی از لطف نبود. در ادامه بخشهایی از گپ و گفت دوستانه خبرنگار قدس با وی را میخوانید.
از ابتدا دلم با کار کردن در حرم بود
همین اول صحبت بگویم که یادمان نرود، همه کاره امام رضا(ع) هستند و من مدیون لطف ایشان بوده و هستم. ایشان محبت کردند و من را از اندیمشک به مشهد و حرم مطهر خودشان طلبیدند. سال۱۳۸۳ به اتفاق همسرم تصمیم گرفتیم برای کار کردن به مشهد مقدس بیاییم. از همان ابتدا در ذهنم این بود که به حرم مطهر امام هشتم(ع) مراجعه کنم. راستش را بخواهید دلم با حرم بود. شاید اگر مدتی تأمل میکردم، کارهای دیگری هم برایم جور میشد، اما کار کردن برای امام رضا(ع) لذت دیگری دارد. در سال۱۳۸۵ به عنوان نیروی خدماتی در صحنهای حرم مطهر مشغول کار شدم، سپس در سال۱۳۹۰ به دفتر آرامستانهای حرم مطهر رضوی منتقل شده و تاکنون به عنوان حفّار و متصدی دفن، در این دفتر فعالیت میکنم. شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم در میان همه کارکنان و افرادی که در مجموعه حرم مطهر کار میکنند، دو یا سه نفر در دفن افراد در داخل مجموعه قبرهای حرم مطهر در این بارگاه بزرگ و ملکوتی فعالیت میکنند و من یکی از این افراد هستم. در طول دوران فعالیتم در این دفتر، با افراد بزرگی روبهرو شدم و در دفن آنان حضور داشتم. در اسفند ماه سال۱۳۹۴ و در کنار همکار عزیزمان مرحوم مغفور استاد اسدالله زرین مهر، در دفن پیکر تولیت فقید آستان قدس رضوی مرحوم مغفور آیتالله واعظ طبسی حضور داشتم. توفیق دفن پیکر مطهر برخی از شهدای گرانقدر مانند شهدای حادثه تروریستی ماه مبارک رمضان سال۱۴۰۱ در حرم مطهرامام رضا(ع) (شهیدان محمد اصلانی و محمدصادق دارایی) و برخی دیگر از شخصیتهای گوناگون را نیز داشتهام.
ای کاش میشد از شغلم در دفن خودم هم بهره میبردم
خیلی از افراد هستند که از شغل و کارشان برای شخص خود استفاده میکنند و بهره میبرند مثلاً رانندگان، تاجران و بازرگانان، خیاطان، نقاشان، مهندسان، پزشکان و... اما شاید شغل من از معدود مشاغلی باشد که به درد خودم نمیخورد. شغل من با یک حقیقت همیشگی در زندگی انسانها یعنی مرگ سروکار دارد. من به طور مستقیم در دفن افراد و متوفیان زیادی که مشاغل و مناصب گوناگونی داشتهاند تاکنون شرکت کردم و آنان را به خاک سپردهام، اما حیف از اینکه برای دفن کردن خودم، کاری از دستم برنمیآید. این هم از تقدیرات الهی است. البته میدانم هیچ شخصی در جهان دوست ندارد خودش را دفن کند، اما افسوس من این است که از تجربیات خودم، برای خودم نمیتوانم استفاده کنم. البته از شغلم راضی هستم، خانوادهام با کار من مشکلی ندارند، همین که کار من شرعی، حلال و قانونی بوده و در حرم مطهر امام رضا(ع) است، برای من و آنها کافی است. اینها همه از الطاف امام رئوف(ع) است.
مرحوم «پدرم» را خودم دفن کردم
بر حسب وظایف شرعی و اخلاقی همیشه احترام والدینم را حفظ کردم. این هم از الطاف خداوند است. همچنین برای آمدن از اندیمشک به مشهد و پیدا کردن کار از پدرم اجازه گرفتم و دعای خیر او و مادرم همیشه پشت سرمان بوده است. اما مرگ تقدیر همه انسانهاست، در روز ششم یا هفتم خرداد ماه سال۱۳۹۹ و در همان ماههای نخستین شیوع بیماری کرونا بود که صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد، برادر بزرگترم پشت خط بود، بعد از صحبتهای او، متوجه شدم پدرم آسمانی شده است. پس از جمع و جور کردن خودم و برداشتن وسایل مختصر سفر، به سرعت با خودرو خودم (پراید) به اتفاق همسر و دو دخترم ساعت دو و نیم نیمه شب، مشهد را به مقصد اندیمشک ترک کردیم و ساعت حدود ۵ بعدازظهر همان روز، به اندیمشک رسیدیم. در مسیر سفر، یاد مهربانیها و صفا و صمیمیت پدرم بودم. خدابیامرز پدرم مرحوم عبدالحسین آدم صاف، ساده و بیریایی بود. اهل دل بود. در آن لحظات به این فکر میکردم که پس از خداوند متعال و ۱۴ معصوم(ع)، بهترین و مهمترین حامی و پشتیبان زندگیام را از دست دادم. خداوند کمک کرد و در مراسم تدفینش شرکت کردم و خودم با دستان خودم پیکر مرحوم پدرم را دفن کردم. شاید این آخرین خدمتی بود که میتوانستم برای مرحوم پدرم پیش از سفر آخرتش انجام دهم.
در شغلم «پارتیبازی» نمیکنم
صبحها که از منزل خارج میشوم، هر روز به این موضوع فکر میکنم که در پایان روز، شاید این شخص غسال باشد که لباسهایم را از تنم خارج میکند. ما همه منتظر مرگ هستیم اما باید بدانیم ما با مرگ داریم زندگی میکنیم. مرگ از زندگی انسانها جدا نیست. ارباب رجوع و مشتریان دفتر کار من وقت قبلی ندارند. پیر و جوان، کودک و خردسال، زن و مرد، غنی و فقیر و... همه مشتریان این دفتر هستند. من هنگام دفن اموات، همیشه فکر میکنم چقدر مردگان به ما نزدیک بودند و چقدر زود و با سرعت از کنارمان رفتند. مرده همان زنده دیروز است و زنده همان مرده فرداست. شاید هم ساعت، دقیقه و ثانیهای دیگر... فقط خدا میداند. همیشه سعی کردهام کارم را درست و شرعی انجام دهم و برایم دوست، قوم و خویش، غریبه و... فرقی نمیکند. من در شغلم، پارتیبازی نمیکنم. همیشه موقع دفن اموات به این موضوع میاندیشم که در آن لحظات چه کاری میتوانم برای این فرد درگذشته انجام دهم.
آنچه شغلم به من آموخت
شغل من و برخی مشاغل دیگر، اگر درست به آنها بنگریم، آموزههای فراوانی دارند. شغل من با یک واقعیت انکارناپذیر یعنی مرگ سروکار دارد. اگر درست بنگریم غسل میت آخرین شستوشوی انسان است، کفن تنها لباسی است که انسانها با خود از دنیا میبرند. در شغلم یاد گرفتم هر که باشیم، در قبر کسی به داد ما نمیرسد البته مطابق آموزههای دینی، به لطف خداوند و شفاعت حضرات معصومین(ع) امیدواریم و اعتقاد داریم. تابوت آخرین وسیله انتقال انسان است، قبر سرایی است که باید خودمان برای خودمان بسازیم، بنیان، شفته، سیمان، گچ و مصالح ساختمانی این سرای ابدی اعمال، رفتار، کردار و اعتقاداتمان است. نور خانه قبر را باید پیش از مرگ مهیا کنیم. هنگامی که برای درگذشتگان تلقین میخوانم، همیشه فکر میکنم این آخرین صحبت انسانها با مردگان پیش از تدفین است. تلقین، یادآوری خیلی چیزها به مردگان است. غسالخانه، حمام مردگان است و باید پیش از این حمام، خود را از گناهان پاک کنیم، پیش از اینکه سرمان به سنگ لحد بخورد، باید دلسنگی و کوردلی را کنار بگذاریم. پیش از اینکه تشییعکنندگان ما را به سمت قبر ببرند، خودمان باید با این خانه انس بگیریم. ما در دنیا مستأجر موقت هستیم، اما در خانه قبر، ساکن همیشگی هستیم. پیش از تلقین خواندن، باید خودمان خیلی چیزها را به یاد داشته باشیم. سنگ قبر یک نشانه است تا زندگان راه را گم نکنند وگرنه مردگان نیازی به سنگ قبر ندارند. زندگان بدانند پلاک خانه ابدی، سنگ قبر است که هیچ وقت با پلاک دیگری اشتباه نمیشود. به نظر من خیلی از مراسم، کارها و تشریفاتی که برای مردگان انجام میشود، تذکر و یادآوری برای زندگان است تا به خود آیند و یادشان نرود روزی هم باید از این دنیا بروند و در قبر ساکن شوند.
در دفتر کارم منتظر آمدن امام رضا(ع) هستم
موضوع بعدی محل کار من است که جای خاصی است. قبر، دفتر کار من است. روزی گذرمان به ناچار به این دفتر خواهد افتاد، حتی خود من. دفتر کار من خیلی ساده و بیزیور و بیآلایش است. این دفتر همیشه مشتری و ارباب رجوع دارد. مشتریان این دفتر یکی یکی و مطابق نوبتی که حضرت پروردگار متعال برایشان معین کرده است به این دفتر مراجعه میکنند. عزرائیل هر روز و هر ساعت در این دفتر به انسانها نوبتشان را یادآوری میکند و میگوید: شاید نوبت بعدی شما باشید. شب اول قبر، خیلی تاریک است. باید با عمل صالح و خالص، نورانیاش کنیم. از چراغ ولایت اهل بیت(ع) نباید غافل بود که نبودنش یعنی خسران دنیا و آخرت. حرف دلم این است که در قبر یعنی در دفتر کارم، منتظر آمدن امام هشتم(ع) هستم. دوست دارم امام رضا(ع) دفتر کارم را روشن کنند که ورود ایشان به دفتر کارم، سعادت ابدی را برایم به ارمغان میآورد.
نظر شما